با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
مهرآسا پرتو ناخواسته به خاطر یک حماقت وارد یک باند دزدی میشه و تبدیل به یک دزد حرفه ایی میشه… ترازویی به وجود می آید که یک کفه ی آن عشق و کفه ی دیگر آن رفاقت است… کدام یک سنگین تر است؟!
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
دختر جوان آخ بلندی گفت و اخمهایش در هم رفت منشی با شتاب جلو آمد: _خانم مهندس حالتون خوبه؟! ابروهای خوش حالت دختر درهم رفت: _نه پس دارم برات ناز میکنم! حواسمو پرت کردی! بعد صدایش را بالاتر برد: _صدبار به مش رحیم گفتم قفل این کمد وامونده رو درست کن! میخش اندازه میخ طویله زده بیرون! دستش را به کمر گرفت و غرغرکنان به سمت دستشویی رفت .منشی تند تند به سخن آمد: _چشم چشم حتما” بهش میگم. خانم مهندس میخواید کمکتون کنم ببینم خدایی ناکرده کمرتون… _لازم نکرده شما تشریف ببر بیرون! منشی دیگر ماندن را جایز ندانست حتی یادش رفت پیغام را برساند با عجله بیرون رفت و در رابست! دختر مانتویش را بالا زد و غرغرکنان گفت: _وحشی یواش تر!در شکست! ارث بابات نیست که! پشت به آینه شد و مانتو و لباسش را کامل بالا زد ! آهی کشید کمرش به اندازه چهار پنچ سانت کبود و قرمز شده بود چشمهایش کمی بالاتر رفت و نا خود آگاه رنگ غم گرفت.مدتها بود که نمیخواست به آن خطهای روی کمرش که گوشت اضافی آورده بودند بنگرد! تنها بر غمش افزوده میشد به خاطر آورد روزی که حواسش نبود و جلوی بهگل لباس عوض کرده بود .بهگل با تعجب به زخمها نگریسته بود چیزی نپرسید اما تمام چشمهایش دنبال جواب بود که این زخمها جای چیست؟!